جفای خلق و غم روزگار دیده منم


وزین دو، رشتهٔ پیوند خود بریده منم

شبم که سینهٔ من پرده دار اسرار است


به انتظار تو، این خنجر سپیده! منم

ز تیغ طعنهٔ دشمن دلم چو گل شد چک


کنون چو غنچه زبان در دهان کشیده منم

ز اوج چرخ تمنا چو برف با دل سرد


فرونشسته و بر خاک آرمیده منم

ز من گسسته ای و همچو گرد باد به دشت


ز تاب هجر تو پیچیده و دویده منم

ز غم گداختم و اشک گرم سردم کرد


زمن بترس که پولاد آبدیده منم

بسان سایه ز آزار مردمان، سیمین!


غمین به گوشهٔ دیوارها خزیده منم.